دلتنگ ِ دلتنگم....
من دلتنگم...دلتنگ ِ "تــــــو"...
"غروب شلمچه"..."رمل های فــــــکه"...
"غربت بچه های کربلای پنج"...
"نگاه ِ حاج حسیــــــن"... که قلم میگذارد توی دستم...
این روز ها...همه ی نوشته هایم ختم میشود به "تـــــــو"...
ختم میشود به "بودنم" ... به "نبودنت"...
و چه دلتنگ ترم میکند این "نبودن ها"...و "بودن ها"...
"تـــــو"نباشی..."او"نباشد... و تنها "مـــن" باشم...
روی شانه هایم این نبودن ها...این تنهایی ها سنگینی می کند...
راستش این روزها..."دوکـــــوهه"را..."خـــــودم"را..."تــــــو"را...
"قطعه ی چــــهل "را..."روضه ی مـــــادر"را...
شعر میکنم...:
"مـــــادر":چقدر سخت میگذرد این "روزهــــا"...دلم برای"فــاطمیه ات"تنگ شده...
برای "تکیـــــه زدن" به پارچه های سیاه خیمه ات...
برای "اشــــک"هایی که میان "روضــــه ی در و دیــــــوار"
برای ِ "غم کربـــــلای پسرت" می ریختم ..
همین "دلتنگی ها" هم از سرم زیاد است...همه اش را مدیون
مهربانی ات هستم "بـــــانوی مظلــــومه"...
نظرات شما عزیزان:
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در اين ساغر پاک
از در آميختن آميختن شادي و غم دلتنگم
خوشه اي از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم
اي نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر ميگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از ياد برم خاطره دوري را
بازهرچند رسيديم به هم !دلتنگم
پاسخ:......